آدمی چه ساده، گاه با یک دوستت دارم غرق در عشقی مملو از باور میشود..
همان غریبه عشق اول و آخر میشود..
چه تلخ است احساس تنهایی بعد از آن کسی که احساس خاموش چند ساله ی درونت را بیدار میکند..
بعد از چندین خاطره... ترکت میکند، و بعد از سالها دوباره قصد دیدار میکند..
چه سخت است بی وفایی از کسی که تمام احساست را فدای عشقش میکنی.
وقتی حتی رفت و تنهایت گذاشت، دوباره یادش میکنی..
خیلی تلخ است بوسه های بی هوا بر روی عکس بی جان آن..... غریبه.....
نمیدانی چقدر حال این روزهای من عجیب است...
هر شب باید در خیالم نقاشی کنم تصویر آخرین دیدارت را...
به قاصدک میسپارم آن همه خاطره از نگاه های پر احساست را...
عمر سالخورده ی من هر روز که میگذرد ، دارد مسن تر میشود...
چشم هایی که روزگاری دوستش داشتی...
اینک هر شب از اندوه رفتنت دارد تر میشود...
نظرات شما عزیزان:
|